سومین روز مهد
امروز وقتی تحویلش دادم گریه کرد ، غم همه دنیا اومد رو دلم ... مربیش نذاشت برم پیشش ، یک آن پیش خودم گفنتم اصلا نمی خوام می رم بچم و ور می دارم میرم خونه یعنی اگه مربیش گذاشته بود برم پیشش شاید همه چیز تموم شده بود... الان تو خونه جاش خیلی خالیه تو راه به این فکر می کردم : همه اون ١٠٠ گرم ١٠٠ گرم هایی که با خون دل با هزار بدبختی سعی کردم به وزنش اضافه بشه همه اونا رو عین آب خوردن آب میکنه میره دنبال کارش ، همه اون دکتر بردن ها ، پیگیری ها ، داروهای تقویتی ...
نویسنده :
مامانی
9:42