یه روز برفی
پارسا طلای مامان:
امروز ساعت 4:30 صبح با تق و توقهای باباجونت از خواب پریدم ولی تو اینقد خسته بودی که بیدار نشدی
از صدای بابا که داشت با تلفن صحبت میکرد فهمیدم که برف اومده
با خودم گفتم ظهر پارسا رو میبرم برف بازی ، خدا رو شکر پرواز بابا کنسل شد و ساعت 10 اومد خونه یه کم رفتیم برف بازی ، اینقد خوشحال بودی که با گریه آوردیمت خونه " بف بف "
یه نیم ساعتی شد که یادت بره و بیخیال برف بشی ، ایشااله یه عالمه برف بیاد تو هم یه عالمه برف بازی کنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی