پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

800 گرم کاهش وزن

امروز پارسا رو بردم برای پیگیری قد و وزن، ٥٧٠/١١ ،٣ ماه پیش که برده بودم ٣٥٠/١٢ قدش هم که همون ٨٨ البته من پارسا رو تقریبا هر ماه میبرم برای چکاپ پیش دکتر خودش ولی خیلی اندازه گیریهای خانم دکتر و قبول ندارم ، حالا طبق نظر خانم دکتر وزن ثابت مونده و طبق نظر خانه بهداشت کاهش،اونم ٨٠٠ گرم تو یه ماه آینده یه کم بیشتر به گل پسر برسیم ببینیم چی میشه... ...
6 خرداد 1391

تولدت مبارک

پسرم    سالروز زمینی شدنت مبارک ... اوووووووه ٢ ساااااااال دیگه خیلی بزرگ شدی مرد شدی واسه خودت... یه مرد دونده  روزی که خدا تو رو به ما هدیه داد هرگز نمیدونستی زمانی می رسه که تمام هستی و نیستی مامان و بابا میشی و همه کارها حول خشنودی تو و صلاح تو و آینده تو می چرخه ...  بهانه زندگیم تولدت مبارک بهترین آهنگ زندگی ما تپش قلب توست و قشنگترین روزمون روز شگفتنت ، برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم ...     ...
4 خرداد 1391

1 روزه مونده تا تبلد تبلد تبلدش مبارک

تبلد تبلد تبلدش مبارک ، مامانی این شعریه که جدیدا زیاد میخونی آدم و تحریک میکنه هرروز برات تولد بگیره . امروز رفتیم کیک و سفارش دادیم ولی هنوز کادو برات نگرفتیم ، از خیلی وقت پیش تصمیم داشتیم برات ماشین شارژی بگیریم ولی بعد پشیمون شدیم چون فکر کردیم برای سنت هنوز زوده مخصوصا اون موتوری که بابا از همون اول بهش گیر داده که اصلا به درد الانت نمیخوره ایشااله سال دیگه... امشب بابابزرگ و مامان بزرگ تو راهن ، دارن میان تولدت ، باباااااا تحویلللللللللللل مامانی هم که این روزا شدیدا مشغول خونه تکونی بود ، ماشااله مهد هم که هفته ای یه بار بیشتر نمیری بد نگذره بهتون ؟ ، الانم وسط  هال خوابیدی ، بابا یه ور پسر یه ور ، من نمیدونم بابات مریضه ه...
3 خرداد 1391

بهانه گیری های پارسا

مامانی باز چشمت زدم ،رفتیم شهرستان اومدیم ، مهمون اومد خونه مون ، مهمونی رفتیم ، همه جا تو گل بودی آروم بودی ، خوشحال بودی ، مهربون بودی ، منم هی گفتم ببینید چقد مهربونه ببینید چقد آرومه ، ولی چند روزه نق نق هات خیلی زیاد شده ، بدغذا هم شدی ، نمیدونم دیگه امروز بابا رفته اهواز ماموریت ، شاید رفتیم باهم پارک ، حالا ببینیم چی میشه ...
31 ارديبهشت 1391

آخه چرا اینقد گرونی؟

دلم گرفته ، امروز با یکی صحبت میکردم میگف خونه سمت ما قبل از عید متری ٣ تومن بوده حالا شده متری ٤ تومن، با این وضعیت باز ما یا نمیتوونیم اونی که میخوایم بخریم یا اینکه یه خونه ای که دوست نداریم و مجبوریم بخریم، قسمت بد ماجرا اینه که نمیدونی ٦ ماه دیگه چه اتفاقی میوفته... وقتی بحث این چیزا پیش میاد به این فکر میکنی پس آینده بچت چی میشه؟آیا میتوونی اون حداقل هایی که میخواد و براش فراهم کنی یا شرمنده اش میشی؟ همون راهی و میریم که پدر مادرهامون رفتن و فکر میکردیم که نه ما فرق میکنیم ما ال میکنیم ما بل میکنیم ... دیگه واقعا نمیدونم چیکار میتوونیم بکنیم.
31 ارديبهشت 1391

10 روز

امروز 10 روزه که پارسا دیگه شیر نمیخوره جالبه بعد از 10 روز که به سراغش نیومده بود (البته کم و بیش میومد ولی یه بار میگفت و میرفت)امروز سر صبح گیر داد که به به میخوام وقتی دید از به به خبری نیست گیر داد که بستنی میخوام ، باهم رفتیم هم نون گرفتیم برای صبحانه هم بستنی برای آقا پارسا راستی تولد تولد ، 5 شنبه هفته دیگه تولد پارساست... ...
28 ارديبهشت 1391

بوس بوتونم؟

این روزها روزهای سختیه برای پارسای مامان خیلی وقته که سعی کردم کم کم شیرخوردنش و کم کنم و الان دیگه چون هوا داره گرم میشه میخوام کامل ازش بگیرم. طفلی هیچی نمیگه اصلا دیگه سراغش نمیاد ولی خیلی بهونه گیر شده ، با من یه کم بداخلاقی میکنه ، این دفعه سرماخوردگیش خیلی طول کشید فکر میکنم به خاطر همین مساله باشه. توی مهد بچه های دیگه رو میزنه ، مربیش میگفت آخه از پارسا که اینقد مهربونه این رفتار بعیده چندشب پیش وسط شب بیدار شد روی تختش نشست گفت :بوس بوتونم؟ گفتم چی؟ گفت بوس بوتونم؟ گفتم کی؟ من و ؟؟؟؟؟  گفت آله  هیچی دیگه ، شاخ دراوردم. ...
7 ارديبهشت 1391

کلمات جدید

پارسا یه هفته ای هست کلمات و خیلی بهتر ادا میکنه : خاله رو می گه "آله" قبلا میگفت "اهی" ، بستنی رو قبلا میگفت "بس اده" حالا درست میگه، شکلات و هنوز میگه "دادا" آره رو تازه استفاده میکنه میگه "آله" ، خیلی کلمات دیگه الان یادم نمیاد ، الان دیگه همه سوالات و با آره و نه جواب میده . آهان...  "خوابیده" ، "ببینیم "، "کردم "و" نکردم "، خوردم و میگه" اوردم" ،جملات و کامل بیان میکنه این روزا عاشق سی دی حسنی شده، همش میگه "حسی نی ببینیییییم" ،منم از خدا خواسته حسی نی میذارم و یه ٥ دقیقه هم یه ٥ دقیقه اس . راستی "نشینیم "و میگه "بشینیم نه" نرو : نللو بشین ایججا خداحافظ : اداحزز سلام : للاام مامان جون : ماما نوووون زیتون :...
16 فروردين 1391