پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

سومین روز مهد

1390/11/10 9:42
نویسنده : مامانی
219 بازدید
اشتراک گذاری

امروز وقتی تحویلش دادم گریه کرد ، غم همه دنیا اومد رو دلم ...

مربیش نذاشت برم پیشش ، یک آن پیش خودم گفنتم اصلا نمی خوام می رم بچم و ور می دارم میرم خونه

یعنی اگه مربیش گذاشته بود برم پیشش شاید همه چیز تموم شده بود...

الان تو خونه جاش خیلی خالیهniniweblog.com

تو راه به این فکر می کردم :

همه اون ١٠٠ گرم ١٠٠ گرم هایی که با خون دل با هزار بدبختی سعی کردم به وزنش اضافه بشه همه اونا

 رو عین آب خوردن آب میکنه میره دنبال کارش ، همه اون دکتر بردن ها ، پیگیری ها ، داروهای تقویتی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان هامان
10 بهمن 90 9:33
سلام دوست خوبم چرا غصه ؟پس من چی بگم از شش ماهگی گذاشتم و اومدم سرکار جبر روزگاره گلم خدا بزرگه در عوض پارسا جون اجتماعی بار میاد موفق باشی عزیزم


سلام درست میگی امروز یه کم راحت ترم ، ولی امروزم گریه کرد از تجربه دیروز مطمئن شدم زود آروم میشه به خاطر همین امروز راحت ترم، ولی قبول کن اینکه بچه رو پیش مامان بزرگش بگذاری تا اینکه دست غریبه بدی خیلی فرق میکنه
مشکل من اینه که خیلی بهشون اعتماد ندارم خدا کنه آدم های با وجدانی باشن
راستی با اجازه لینکت میکنم
مامان یگانه
11 بهمن 90 14:46
عزیزم راست میگی خیلی سخته.ولی اینقدرغصه نخور پیر میشی.بچه ها که میرن مهد یه حسنهایی داره ویه عیبهایی.ولی به نظر من حسنهاش بیشتره.غصه نخور که بچه ها خیلی زود بزرگ میشن و.....


ممنون
مامان پارساجون
16 بهمن 90 8:49
غصه نخور عزیزم.خدا پارساجون رو حفظ کنه.خوشحال میشم به پارسای من هم سری بزنید.به امید دیدار


ممنون آدرس وبلاگت کار نمیکنه تا بهتون سر بزنم
مامان محمدرضا
16 بهمن 90 13:32
کاملا درکت می کنم