پسر مهربون مامان
بابا دو روز نبود رفته بود ارومیه ، پسرم همش میگه پس بابا کی میاد ، پس چرا بابا نمیاد ... دیشب گفتم بریم بخوابیم ، میگه من نمی خوابم ، گفتم چرا ؟ میگه : آخه بابا بیاد زنگ بزنه من در و باز کنم ، گفتم بابا صبح میاد الان نمیاد... دیروز گیر داده بود دنت میخوام ، 5 دقیقه یه بار زنگ میزد به بابا که دنت بخر یادت نره هاااا... براش خریدم ، رفتیم خونه ، یه کوچولو می خورد میگذاشت تو یخچال ، میگفت بقیه اش باشه وقتی بابا اومد ، دوباره می رفت یه کوچولو میخورد ... بالاخره ناامید شد همش و خورد ... ...
نویسنده :
مامانی
11:18