اقدام غافلگيرانه بابايي
شنبه گذشته بابايي ما رو غافلگير كرد و گفت دوشنبه شب با هم بريم اروميه ...
دوشنبه شب ساعت ۱ شب راه افتاديم و صبح ساعت ۹ رسيديم - بابايي و همكاراش رفتند جلسه و پارسا و ماماني يه كم براي خودشون چرخيدن و ...
بعد هم رفتيم كارگاه و ناهار و استراحت تا بعدازظهر - بعد هم هتل و يه كم خستگي دركرديم و رفتيم بند .
فردا و پس فردا هم تقريبا به همين منوال گذشت و بابايي رفت كه ۵ دقيقه بعد برگرده ولي شب برگشت ... روز سوم خانواده پيمانكار دلش به حال ما سوخت و مارو بردند خونه و پذيرايي و مهمون نوازي و ... . خيلي خيلي خونگرم بودند . از ساعت ۳ به بعد گوشي حميد خواموش شد و در اختيار خانواده قرار گرفت .
خريد كرديم و خريد كرديم و خريد كرديم و غار سهولان و تبريز و ايل گولي و خريد و ...
شنبه برگشتيم - دركل خوش گذشت - اينم يه تجربه جديد بود - واينكه فهميديم بابايي چقد زحمت ميكشه...