قائم موشک
یه روز که خیلی خسته بودم و ظهر خوابیده بودم یه دفعه از خواب پریدم دیدم هیچ خبری از پارسا نیست خیلی ترسیدم هر کجا رو گشتم نبود در خونه رو باز کردم گفتم نکنه رفته تو خیابون ولی کفشاش بودن دیگه مطمئن شدم که رفته پشت پنجره افتاده پائین ، آخه اون موقع تازه یاد گرفته بود میرفت پشت پنجره بیرون و نگاه میکرد من هم پنجره رو بسته بودم که خطری نداشته باشه ولی اون موقع تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود ، داد زدم پارسا پارسا کجایی ؟ یه دفعه دیدم یه صدایی از اون طرف اتاق میاد ، بله آقا رفته بودن روی رختخوابهای توی کمد دیواری خوابیده بودن ...
نویسنده :
مامانی
11:34