پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

آب بازی

وقتی مامان برای چند دقیقه نفس کشیدن و اینترنت رفتن و نق نق نشنیدن و گیر ندادن به "کارتون بذار" و ...  راضی به بعضی کارها میشه ... ...
3 تير 1391

گوناگون

خواب ناز ...  پارسا در خانه ... پارسا و دندانهای تا به تا ... ، فکر کنم یه ٣-٤ ماهی هست که این ٤ تا دندون دارن در میان ...  تولد دختر عمو ...                                 پارسا و Persian Toon ... وقتی بالاخره مامان یه بار به حرف شما گوش داد و آرایشت کرد ... پارسا عاشق آرایش کردن و گل سر و لاک و ... ، خدا رحم کنه  مامانی ! گرسنه اشه ، گناه داره ... آخ که ما چقد از دستش خندیدیم ... بعد از چشم گذاشتن بابائی این پسر بابائی هست که رفته یه جای توپ قائم ...
3 تير 1391

مرسی خواهش میکنم پسر مامانی...

یه عادت خیلی خوب پارسا اینه که هر موقع یه چیزی میارم برای خودن مثلا چای و میوه و ... هر کجا که باشه خیلی زود میاد سمتش حتی اگه دراز کشیده باشه زود پا میشه و میخنده و با ذوق و شوق تشکر میکنه... حالا چی میگه جالبه ، قبلا میگفت : مرررررررررررررررررسی منم خیلی ذوق میکردم از عکس العملش : خواهش میکنم پسر مامانی جدیدا بعد از اون عکس العملهای اولیه میگه: مرسی خواهش میکنم پسر مامانی  و اینطوریه که من دیگه از جواب دادن راحت شدم و خودش جواب خودش و میده ...
3 تير 1391

این روزا...

این روزا روزهای اوج حرف زدن و اظهارنظر کردنته ، با بعضی حرفات آدم و ذوق زده میکنی، با بعضی رفتارات آدم شاخ در میآره که این و از کجا میدونی، در کل بگم این روزا خیلی شیرین شدی خیلی شیرینتر از گذشته ، من و بابایی همش درحال بوسیدن و قربون صدقت هستیم از بس که آدم و ذوق زده میکنی... یه عالمه شعر میخوونی ، نمیدونم از کجا اینقدر خوب بلدی؟ یعنی با چند دفعه خوندن من در گذشته اونا رو یاد گرفتی و الان داری میخوونی؟نمیدونم، اینم از اون چیزایی هست که میگم شاخ دراوردم...  
20 خرداد 1391

بازگشت دوباره

مامانی  امروز بعد از 2 هفته پیش هم بودن خیلی برام سخت بود که دوباره از تو جدا بشم و بذارمت مهد ، رفتم کارهام و انجام دادم و میخواستم بیام دنبالت ولی مقاومت کردم میدونم برای تو هم سخت بوده ولی نمیخوام دوباره اون پروسه روزهای اول مهد تکرار بشه ، هر چی زودتر دوباره برگردیم برامون راحت تره... ...
20 خرداد 1391