پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

بابائی دوستت دارم

بابائی با اینکه مطمئن نیستم اینو ببینی خواستم بگم پیشاپیش روزت مبارک ، خیلی دوستت دارم. این اولین روز پدریه که میتونم بهت بگم دوستت دارم آخه پارسال هنوز نمیتونستم حرف بزنم میدونم دیروز که بردیم بیمارستان خیلی اذیت شدی خیلی هوام و داشتی ، میدونم همیشه با وجود خستگی زیاد ، وقتی از سرکار برمیگردی خستگیت و پنهان میکنی و کلی با من بازی میکنی ، بابائی خیلی دوستت دارم... بابائی باش و با بودنت باعث بودن من باش... ...
12 خرداد 1391

همه چی به خیر گذشت

١٠ صبح بیمارستان کودکان دکتر ویزیت بستری موقت سرم ٣ بعدازظهر اتمام سرم نخوردن نوشیدنی ویزیت دوباره مرخص خوابیدن تا ٧ بعدازظهر همه چی به خیر گذشت...
12 خرداد 1391

خیلی حالش بده

وقتی میگن فلانی شده پوست و استخوون الان دارم معنیش و میفهمم، تمام استخوون های قفسه سینه اش زده بیرون ، موندیم چیکار کنیم؟ امروز روز سومه که هیچ چی نمیخوره ، فقط آب. دوا درمون خانم دکتر هم اثر نکرده،فکر کنم باید بریم بیمارستان... ...
11 خرداد 1391

پوشک بعد از 8 ماه

بعد از چند روز تب و به دنبالش سرماخوردگی و سرفه های زیاد و بی اشتهائی الان نوبت رسیده به اسهال استفراغ ، نمیدونم چش شده؟ اصلا میلش به هیچ چی نمیکشه،سینه اش هم همینجوری خراب ، سرفه ، امروز هم که اینطوری. تا آخر امروز بهش فرصت میدم که خوب خوب بشه وگرنه فردا یه فکر اساسی میکنم براش ...
9 خرداد 1391

800 گرم کاهش وزن

امروز پارسا رو بردم برای پیگیری قد و وزن، ٥٧٠/١١ ،٣ ماه پیش که برده بودم ٣٥٠/١٢ قدش هم که همون ٨٨ البته من پارسا رو تقریبا هر ماه میبرم برای چکاپ پیش دکتر خودش ولی خیلی اندازه گیریهای خانم دکتر و قبول ندارم ، حالا طبق نظر خانم دکتر وزن ثابت مونده و طبق نظر خانه بهداشت کاهش،اونم ٨٠٠ گرم تو یه ماه آینده یه کم بیشتر به گل پسر برسیم ببینیم چی میشه... ...
6 خرداد 1391

تولدت مبارک

پسرم    سالروز زمینی شدنت مبارک ... اوووووووه ٢ ساااااااال دیگه خیلی بزرگ شدی مرد شدی واسه خودت... یه مرد دونده  روزی که خدا تو رو به ما هدیه داد هرگز نمیدونستی زمانی می رسه که تمام هستی و نیستی مامان و بابا میشی و همه کارها حول خشنودی تو و صلاح تو و آینده تو می چرخه ...  بهانه زندگیم تولدت مبارک بهترین آهنگ زندگی ما تپش قلب توست و قشنگترین روزمون روز شگفتنت ، برای ما بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم ...     ...
4 خرداد 1391

1 روزه مونده تا تبلد تبلد تبلدش مبارک

تبلد تبلد تبلدش مبارک ، مامانی این شعریه که جدیدا زیاد میخونی آدم و تحریک میکنه هرروز برات تولد بگیره . امروز رفتیم کیک و سفارش دادیم ولی هنوز کادو برات نگرفتیم ، از خیلی وقت پیش تصمیم داشتیم برات ماشین شارژی بگیریم ولی بعد پشیمون شدیم چون فکر کردیم برای سنت هنوز زوده مخصوصا اون موتوری که بابا از همون اول بهش گیر داده که اصلا به درد الانت نمیخوره ایشااله سال دیگه... امشب بابابزرگ و مامان بزرگ تو راهن ، دارن میان تولدت ، باباااااا تحویلللللللللللل مامانی هم که این روزا شدیدا مشغول خونه تکونی بود ، ماشااله مهد هم که هفته ای یه بار بیشتر نمیری بد نگذره بهتون ؟ ، الانم وسط  هال خوابیدی ، بابا یه ور پسر یه ور ، من نمیدونم بابات مریضه ه...
3 خرداد 1391

بهانه گیری های پارسا

مامانی باز چشمت زدم ،رفتیم شهرستان اومدیم ، مهمون اومد خونه مون ، مهمونی رفتیم ، همه جا تو گل بودی آروم بودی ، خوشحال بودی ، مهربون بودی ، منم هی گفتم ببینید چقد مهربونه ببینید چقد آرومه ، ولی چند روزه نق نق هات خیلی زیاد شده ، بدغذا هم شدی ، نمیدونم دیگه امروز بابا رفته اهواز ماموریت ، شاید رفتیم باهم پارک ، حالا ببینیم چی میشه ...
31 ارديبهشت 1391