افطاری عمه
امروز خونه عمه افطاری دعوت بودیم ، بابا ارومیه ست ... نمی دونم چرا جلو بقیه که میشه اصلا به حرفم گوش نمیدی و من و عصبی می کنی همش باید بگی نکن بشین و ... با هانیه خیلی بهت خوش میگذره ، کتابهایی که بابا برات تازه گرفته بود و با خودت بردی و زن عمو برات کلی قصه خوند و تو حال کردی ، لابد تو دلت گفتی خوش به حال هانیه مامانش اینقد حوصله داره ... اون کشتی ای که با بابا می گیری و می خوای با همه بگیری که نمیشه لابد بقیه میگن چقد این بچه وحشیه ، آخه نمیدونن پسرم با باباش از این بازی ها می کنه ... موقع جدایی هم که باز برنامه داشتیم . پارسا بریم خونه ، من تنهام ، بابایی الان میاد تو نباشی دلش می سوزه . ولی تو کوتاه نمیای ... پارسا اگ...
نویسنده :
مامانی
0:46