عکسهای یه کم قدیمی تر
وقتی هوا خیلی سرد بود و پسرم از حموم اومد بیرون ، چند دست تن پوش عوض کرد تا بالاخره گرم شد ... بقیه در ادامه مطلب ... اون چند روزی که خیلی برف اومد ... وقتی از عروسی عمو بهروز برگشتیم ، بعد از یه عالمه بازی یا تانیا و خستگی زیاد ... اردوی قلعه سحرآمیز با همکلاسی ها .... هواپیما با رباتیک ... وقتی مامان داشت با پارسا بازیهای مجله رو انجام می داد ، یه دفعه متوجه شد که او اعداد و بلده ... ماشین ... شکلات ... بالش ... خانه ... گل ... ...
نویسنده :
مامانی
12:14