پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

پسر بزرگ من ...

1392/11/20 7:15
نویسنده : مامانی
130 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بابایی خیلی دیر اومد خونه

وقتی اومد گفت: خدا خدا می کردم که پارسا نخوابیده باشه ، آخه دلم برای پسرکم خیلی تنگ شده ...

گفت : پسرم خیلی داره بزرگ میشه ، دوست ندارم بزرگ بشه ، آخه بزرگ بشه دیگه نمیتونم بغلش کنم ، دیگه نمی تونم بوسش کنم ...

مامانی گفت : نهههههه اتفاقا خیلی هم خوب شده تازه دارم یه کم نفس راحت میکشم ، از آویزونی دراومده ، جیش و ونگ و ... .

بابا: حالا نه اینقدر کوچیک ، مثلا 1 سال پیش ...

مامان : نه ، من که هر چی بزرگ تر بشه خوشحالترم نیشخند

-----------

امروز صبح به حرفهای بابا فکر کردم و واقعا دلم برای کوچیکیات تنگ شد . عکس های وبلاگ و نگاه کردم و ... بابایی راست می گه ولی چاره ای نیست زمان میگذرد .

خوشحالی من از بزرگ شدنت به خاطر اینه که وقتی بزرگ و بزرگتر میشی خیالم راحت و راحتتر میشه که مواقعی که من نیستم مثلا مهد هستی بیشتر می توونی از خودت دفاع کنی ، این دلواپسیم کم و کمتر میشه و خواهد شد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)